استفاده دولتی ممنوع
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
یکی از رزمندگان جمعی گردان، بنام آقای محسن خوشبخت، که اهل داراب بودند. موتورسیکلت شخصی خود را به گردان آورده بود. هر کدام از بچهها که جایی کار داشتند، به او میگفتند: محسن موتورت را بده تا بروم فلان جا و برگردم. آنقدر موتور ایشان را بچهها استفاده کردند تا اینکه او مجبور شد روی آن بنویسد: "استفاده دولتی ممنوع". ...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
یکی از رزمندگان جمعی گردان، بنام آقای محسن خوشبخت، که اهل داراب بودند. موتورسیکلت شخصی خود را به گردان آورده بود. هر کدام از بچهها که جایی کار داشتند، به او میگفتند: محسن موتورت را بده تا بروم فلان جا و برگردم. آنقدر موتور ایشان را بچهها استفاده کردند تا اینکه او مجبور شد روی آن بنویسد: "استفاده دولتی ممنوع". ...
بمباران در جفیر
دانشنامه دفاع مقدس » آفندها و پدافندها » عمليات خيبر »
آقای سعید محمدزاده از رزمندگان حاضر در این عملیات میگوید:(5-MOHAMMADZADE-12) قبل از اینکه به مرحله عملیاتی جفیر وارد شویم، چند ماهی را در پایگاه پنجم شکاری امیدیه، مستقر بودیم. بچهها در این مدت آموزشهای خوبی دیده و توان لازم را کسب کرده بودند. خصوصا" اینکه از لحاظ معنوی به خودشان رسیده بودند و توان روحی و معنوی بسیار بالایی داشتند. امّا پس از آنکه از امیدیه به منطقه جفیر عازم شدیم متأسفانه گردان توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد. بعد...
دانشنامه دفاع مقدس » آفندها و پدافندها » عمليات خيبر »
آقای سعید محمدزاده از رزمندگان حاضر در این عملیات میگوید:(5-MOHAMMADZADE-12) قبل از اینکه به مرحله عملیاتی جفیر وارد شویم، چند ماهی را در پایگاه پنجم شکاری امیدیه، مستقر بودیم. بچهها در این مدت آموزشهای خوبی دیده و توان لازم را کسب کرده بودند. خصوصا" اینکه از لحاظ معنوی به خودشان رسیده بودند و توان روحی و معنوی بسیار بالایی داشتند. امّا پس از آنکه از امیدیه به منطقه جفیر عازم شدیم متأسفانه گردان توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد. بعد...
پشههای فاو و کلاه آهنی
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در نخلستانهای شهر فاو و خرمشهر، پشهها زیاد اذیت میکردند. بطوریکه بچهها، از اوایل شب پوتینها را میپوشیدند و بند آنها را هم محکم میبستند تا از آزار پشهها در امان باشند. بعضی اوقات از شدت آزار پشهها، بچه ها کلاه آهنی هم به سر میگذاشتند، یکی از آنها به مزاح میگفت: این پشهها چنان جنایتکارند که از روی کلاه آهنی و پوتین هم آدم را مورد اصابت قرار میدهند. ...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در نخلستانهای شهر فاو و خرمشهر، پشهها زیاد اذیت میکردند. بطوریکه بچهها، از اوایل شب پوتینها را میپوشیدند و بند آنها را هم محکم میبستند تا از آزار پشهها در امان باشند. بعضی اوقات از شدت آزار پشهها، بچه ها کلاه آهنی هم به سر میگذاشتند، یکی از آنها به مزاح میگفت: این پشهها چنان جنایتکارند که از روی کلاه آهنی و پوتین هم آدم را مورد اصابت قرار میدهند. ...
زندگینامه آزاده محمد مسعود یاربی
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب آزادگان »
محمد مسعود یاربی در شهرستان نیریز در خانوادهای متدین و مذهبی و فرهنگی در سال 1345 متولد گردید. تحصیلات ابتدائی خود را در دبستان فرهنگ اسلامی و تحصیلات راهنمائی خود را در مدرسه ولی عصر(عج) و دوران متوسطه در دبیرستان امام خمینی(ره) شهرستان نیریز به پایان رسانید. بعد از اخذ دیپلم در تاریخ 20/6/1366 به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام و در جمع غیور مردان گردان کمیل به جهاد در راه خدا مشغول گردید. وی از مهرماه...
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب آزادگان »
محمد مسعود یاربی در شهرستان نیریز در خانوادهای متدین و مذهبی و فرهنگی در سال 1345 متولد گردید. تحصیلات ابتدائی خود را در دبستان فرهنگ اسلامی و تحصیلات راهنمائی خود را در مدرسه ولی عصر(عج) و دوران متوسطه در دبیرستان امام خمینی(ره) شهرستان نیریز به پایان رسانید. بعد از اخذ دیپلم در تاریخ 20/6/1366 به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام و در جمع غیور مردان گردان کمیل به جهاد در راه خدا مشغول گردید. وی از مهرماه...
زندگینامه جانباز بهمن بیات
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
بهمن بیات فرزند سعادت یار، در تاریخ اول تیرماه سال 1348 در روستای چاهگز، از توابع شهرستان نیریز در خانوادهای متعهد و با ایمان دیده به جهان گشود. وی دوران تحصیلات ابتدائی خود را در روستای چاهگز پشت سر گذاشت و دوره راهنمائی را در مدرسه آیت الله غفاری روستای چاهگز تا اول راهنمائی درس خواند. سپس برای کمک به امور اقتصادی خانواده وارد صحنه کار و تلاش گردید. در سال 1363 به جهاد سازندگی پیوست و چون...
دانشنامه دفاع مقدس » زندگينامه و آثار مکتوب جانبازان »
بهمن بیات فرزند سعادت یار، در تاریخ اول تیرماه سال 1348 در روستای چاهگز، از توابع شهرستان نیریز در خانوادهای متعهد و با ایمان دیده به جهان گشود. وی دوران تحصیلات ابتدائی خود را در روستای چاهگز پشت سر گذاشت و دوره راهنمائی را در مدرسه آیت الله غفاری روستای چاهگز تا اول راهنمائی درس خواند. سپس برای کمک به امور اقتصادی خانواده وارد صحنه کار و تلاش گردید. در سال 1363 به جهاد سازندگی پیوست و چون...
قلپ قلپ قمقمه
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در شب عملیات خیبر، اسفندماه 1362، در منطقه پشت دژ بعد از حدود هفت کیلومتر راهپیمائی، نیروهای گردان به پشت میدان مین دشمن میرسند. شهید سعید بیگی رو به آقای جواد مبین کرده و میپرسد: جواد قمقمهات آب دارد؟ جواد در پاسخ میگوید: بله. می گوید: بده تا من کمی بخورم. جواد مبین از او میپرسد. مگر خودت قمقمه نداری؟ سعید در پاسخ جواب میدهد: دارم ولی اگر آب از قمقمه خودم بخورم نصفه میشود و موقعی که...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در شب عملیات خیبر، اسفندماه 1362، در منطقه پشت دژ بعد از حدود هفت کیلومتر راهپیمائی، نیروهای گردان به پشت میدان مین دشمن میرسند. شهید سعید بیگی رو به آقای جواد مبین کرده و میپرسد: جواد قمقمهات آب دارد؟ جواد در پاسخ میگوید: بله. می گوید: بده تا من کمی بخورم. جواد مبین از او میپرسد. مگر خودت قمقمه نداری؟ سعید در پاسخ جواب میدهد: دارم ولی اگر آب از قمقمه خودم بخورم نصفه میشود و موقعی که...
وای چشمم وای چشمم
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در جریان عملیات کربلای 10 که گردان کمیل بمباران شد. یکی از برادران که نسبتا" هم آدم سنگین وزنی بود، بر اثر بمباران شدیدا" مجروح شده و از ناحیه پای راست آسیب دید. داد میزد که وای پام وای پام! در کنار دستش یک برادری که جثه ضعیفتری داشت فریاد میزد: وای چشمم! وای چشمم! در حالیکه مشکلی نداشت و مجروح نشده بود. از او سئوال کرده بودند، چرا فریاد میزدی وای چشمم؟ گفته بود برای اینکه فلانی...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در جریان عملیات کربلای 10 که گردان کمیل بمباران شد. یکی از برادران که نسبتا" هم آدم سنگین وزنی بود، بر اثر بمباران شدیدا" مجروح شده و از ناحیه پای راست آسیب دید. داد میزد که وای پام وای پام! در کنار دستش یک برادری که جثه ضعیفتری داشت فریاد میزد: وای چشمم! وای چشمم! در حالیکه مشکلی نداشت و مجروح نشده بود. از او سئوال کرده بودند، چرا فریاد میزدی وای چشمم؟ گفته بود برای اینکه فلانی...
اتاق سریع برق کشی می شود
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
زمانیکه گردان کمیل در پادگان جلدیان که تازه تأسیس شده بود مستقر شد. تعدادی از برادران که با هم زیاد شوخی میکردند به دنبال یک اتاقی بودند که در آن مستقر شوند تا مزاحم سایر برادران نباشند. بالاخره اتاقی پیدا کردند اما فاقد روشنایی و برق بود. یکی از آنها به قسمت تأسیسات تیپ المهدی(عج) مراجعه میکند و میگوید: قرار است این اتاق، اتاق فرماندهی باشد و جلسات عملیات بعدی در اینجا طرح شود. لازم است سریعا" برق...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
زمانیکه گردان کمیل در پادگان جلدیان که تازه تأسیس شده بود مستقر شد. تعدادی از برادران که با هم زیاد شوخی میکردند به دنبال یک اتاقی بودند که در آن مستقر شوند تا مزاحم سایر برادران نباشند. بالاخره اتاقی پیدا کردند اما فاقد روشنایی و برق بود. یکی از آنها به قسمت تأسیسات تیپ المهدی(عج) مراجعه میکند و میگوید: قرار است این اتاق، اتاق فرماندهی باشد و جلسات عملیات بعدی در اینجا طرح شود. لازم است سریعا" برق...
شهدا سال 65 -زندگینامه شهید علی اصغر مختاری
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ » شهيد علي اصغر مختاري »
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه ۱۳۴۶/۶/۳۰ گاهی بود که خداوند در شهرستان نیریز، از فیض و رحمت خود به خانوادهای که از محبان اباعبدالله الحسین (ع) بودند، پسری عطا کرد که رهرو راه امام حسین (ع) سردار شهیدان کربلا باشد. به همین دلیل نام «علیاصغر» طفل ششماهه سالار شهیدان را بر او نهادند. او در دامان مادری شیفته فاطمه (س) و زینب (س) و در آغوش پدری عاشق امام حسین (ع)...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ » شهيد علي اصغر مختاري »
یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه ۱۳۴۶/۶/۳۰ گاهی بود که خداوند در شهرستان نیریز، از فیض و رحمت خود به خانوادهای که از محبان اباعبدالله الحسین (ع) بودند، پسری عطا کرد که رهرو راه امام حسین (ع) سردار شهیدان کربلا باشد. به همین دلیل نام «علیاصغر» طفل ششماهه سالار شهیدان را بر او نهادند. او در دامان مادری شیفته فاطمه (س) و زینب (س) و در آغوش پدری عاشق امام حسین (ع)...
شهدا سال 65 -زندگینامه شهید اکبر ربیعی
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ » شهيد اکبر ربيعي »
مادر با شنیدن روضه علیاکبر حسین (ع) با خود عهد کرد که اگر خداوند فرزند پسری به وی عطا کرد، او را به عشق شبیه پیامبر (ص) «اکبر» بنامد. ۱۳۴۹/۲/۲۰ آرزوی او به تحقق پیوست و دستهگل زیبای الهی همراه با شکوفایی گلهای محمدی به خانواده متدین و مسلمان ربیعی در شهرستان نیریز عطا شد. باجان و دل پذیرای وجودش شدند و در تربیت او به آداب اسلامی نهایت کوشش خود را صرف کردند. برای آموختن فنون زندگی به دبستان...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۵ » شهيد اکبر ربيعي »
مادر با شنیدن روضه علیاکبر حسین (ع) با خود عهد کرد که اگر خداوند فرزند پسری به وی عطا کرد، او را به عشق شبیه پیامبر (ص) «اکبر» بنامد. ۱۳۴۹/۲/۲۰ آرزوی او به تحقق پیوست و دستهگل زیبای الهی همراه با شکوفایی گلهای محمدی به خانواده متدین و مسلمان ربیعی در شهرستان نیریز عطا شد. باجان و دل پذیرای وجودش شدند و در تربیت او به آداب اسلامی نهایت کوشش خود را صرف کردند. برای آموختن فنون زندگی به دبستان...